Monday 16 April 2012

...آدما هی وایمیستن، وایمیستن، وایمیستن، بعد یهو درو وا می کنن میرن

یهو به آزادی خواستم.. خواستم که اون تیکه هایی از نوشته هامو که خط خطی می کنم همیشه، بذارم بمونن... یهو دیدم نمی تونم دهنمو دیگه ببندم، اما چشمو گوشِ مردمو چرا.. دوستِ عزیز، خسته شدم. نمی خوام دیگه مودبانه فحش دادنامو فاکتور بگیرم... می رم یه جای
دیگه.. همین نزدیکیا... همین تب کناری.. والاااا
...دیگه نیستم اینجا

پی نویس:
:| خوردم؟-

Tuesday 3 April 2012

.این آقا به روایتی، بزرگترین دانشمندِ شیعست

سه كسند كه بصيغه جمع بايشان سخن مى بايد گفت ، هر چند تنها باشند، كسى كه عطسه كند مى گوئى يَرْحَمكُمُ اللّه هر چند ديگرى با او نباشد. كسيكه سلام بر كسى كند مى گويد اَلسَّلام عَلَيْكُمْ و كسيكه كسى را دعا مى گويد عافاكُمُ اللّهُ هر چند يكى باشد زيرا كه با اينها ملائكه مى باشند و در قصد مؤ منان غايب را هم داخل مى تواند كرد.

از پیامبر اسلام  صلّى اللّه عليه وآله وسلّم منقول است چون کسی عطسه کند، او را دعا کنید. اگر چه یک دریا در میان فاصله باشد.
از حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام منقول است هرکه عطسه کسی را بشنود، حمد الهی کند و صلوات بر محمد واهل بیتش بفرستد، درد چشم و درد دندان به او نرسد
.و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است كه  کسی که عطسه کند تا هفت روز از مردن ایمن است


Saturday 24 March 2012

طهران

الان تو حالیم که احساساتم رو اوجشه.. از اینا که اون درجش رو صده و داره هی زور می زنه و فشار میاره که بره بالا، ولی جا نداره.. از اینا که یهو منفجر می شه و کار دستم می ده.. نمیاد اما.. نمیاد رو ورق.. کلا وقتایی که داغونم، می رم یه لیوان چایی می ریزم، می شینم رو اون صندلی لقه ی اتاقم، تیریپِ آدمای فهمیده اما نفهمو می گیرم، بعد خودش می آد دیگه. فقط هرچیو که می آد می نویسم.. الان نقطه ی مقابلم.. همون طرفِ ماه رو می بینم که نیمم می بینه.. یه حسِ غیرِ قابلِ درکِ فراتر از خوشحالی فضای بینِ استخونامو پوستمو پر کرده. می لرزونه دستمو. نمی تونم بنویسم
..این روزا تو دفتر خاطراتم نیستن..آمپرِ منفجر می شه بخوام بنویسمشون
.اینم اینجا یه کچ و کوله ی ناشی از وظیفست. یه حسِ مسئولیت نسبت به یه صفحه مجازی که پرش کردم خالیم می کنه.

Sunday 18 March 2012

..این داستان واقعیست. الان باورم

..داشتم فکر می کردم که دنیای این بالا یه چیزِ دیگست. اسمون و ابر و خورشید فقط.. خیلی مایه بذارم خودمو افکارمم میارم توش..
چند ساعت بعدش دنیام بدون توجه به نگاهِ متعجب و لبخند ملیحِ اطرافیانِ خارج از دایرم، یه بغل بود و یه بوی خوبِ قدیمی که داشت یادم می رفتش.. به علاوه یه عمو که واسه اولین بار تو تاریخم بدون سیبیل دیدمش..
..بعد ترش دنیامون بارونی بود.. اونجا همون جاییه که باورم نشد.. هنوز حتی.. زیادی خوب بود.. هنوز توشم اما.. همینه

...فکر کنین جیبتون سوراخ شده، یه پونصد تومنی افتاده.. یه بسته بادکنک پونصد تومن.. کوچولو گریه کن بابات برات بخره-
مگه تو گریه می کنی بابات برات می خره؟-
..من این دوتارو تو ذهنم هزار بار شنیدم... نگاه یکی از چیزاییه که ادم هیچوقت یادش نمی ره

:) :D ..من نمیرم

Wednesday 7 March 2012

..پرواز

نگاهی خیره به نور
وجودش همه شور
حسی می گوید
...نزدیک است آن دور

..اصلا الان هیچکس نمی فهمه . یعنی واقعی هم نباشه مهم نیست. یه روزِ کامل حال کردم با فکرش

Sunday 4 March 2012

.بسه

چهار ستون بدنو به کثیف ترین طرزی می چرانیم و شب ها به وسیله ی دود و دم و الکل به خاکش می سپاریم و با نهایت تعجب می
..بینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم

هدایت

..می خوام break یه

Friday 2 March 2012

وُلگا - وُدکا

بیخودی آروم یه جورایی.. شاید ''مغموم'' هم یه جورایی.. کش ندارم می دم موضوع رو ها.. فقط اینجا که میام، احساسِ یه فرمانروای ''مغرورِ'' بیخودو دارم -که شاید زیادی ولگارو گوش می ده- وهرچی به ذهنِ ... ِش میرسه می ریزه اینجا و این چرت و پرتا اینجا حکم میشن.. تهِ ذهنمم می دونم که اینا غلط می کنن که حکم می شن و به محضِ اینکه از این قلمروِ ساکتِ موهومم میام بیرون باید به همه جواب پس بدم و بگم گه خوردم که احساسِ اون فرمانروای بیخودِ مغرورو داشتم که از مغزش یه
.چیزی رفت تو مدادش. بعد حالا به عنوانِ این فرمانروائه حرف دارم می زنم راجع بِش
الان اینا هیچی - الان از اون مواردیه که دهنمو باز کردمو دارم مشکلامو با آدمارو بالا میارم.. باز که میشه، نمی تونم ببندمش دیگه..   زیاد اتفاق نمی افته ها..الان یکی از اون معدود دفعه هاست که -نمیشه گفت فقط عصبانیت.- اما حِسّانِ توم داره از سرم می ریزه.. -..''delete''لبریز می گن بهش -تهشم اونایی که خیلی سنگینروسِلِکت می کنم، تلق با انگشتِ وسطم می زنم رو
بوی تلخِ ودکا منم اذیت می کنه.. راست نمی گما..یعنی از بچگی یه علاقه ی احمقانه و مطیعانه نسبت به انواعِ موضوع و این
..بوهای تلخ داشتم.. منظورم اینه که اگه هرچی اذیتت کرد، یه چیزی پیدا می شه که منم اذیت کنه..
..تهش باید بنویسم '' لبخند هم داره..'' حسش نیست ولی

:پی نویس
..اینم یکیشه.. مهمه واسم-
:| ..همینجا اعلام هم می کنم که می دونم گه خوردم که زیادی ولگارو گوش می دم-
..صرفا چیزِ بدی نیست. کلمش نرسید به ذهنم ''...''-
..متن خیلی قاطی نیست-

خیلی بد بدم میاد که گیرم بندازن*