Tuesday 31 January 2012

باد

یه سری فکرا هستن, که بعدِ یه مدت تو ذهنم یخ می زنن.. می رن یه گوشه.. می مونن همونجا.. اما بعد, با یه حرفِ خیلی ساده, دوباره آب می شن.. قطره قطره می چکن, می سوزوننم.. اینجور موقع ها, بهم می ریزم. اصن مهم نیست هوا چقد سرده. باید بشینم جلوی باد.. تنها کاری که می تونم واسه خودم بکنم  اینه که بدون توجه به زمان و موقعیت, پنجره ی اتاقمو باز کنم... سبک می شم یه جورایی

:پی نویس
...آخر با همین باد می ریزم رو هم-
...تا صبح لرزیدم-

Friday 27 January 2012

...دیگه نمیگم

...ببین... دنیای من بوی هرزگی می ده.. هرزگی, با غرورِ حاکی از رضایت
 نمی تونی درک کنی... من همه وجودمو گذاشتم تو یه بازی.. سرِ همه چیم شرط بستم.. به هیچ وجه از دستش نمیدم... نشین امیدوار
...یا می برم, یا می میرم ... صفر و یکه


:پی نویس
...وقتی عصبانی ام, فقط یه نفر هس که پیشم باشه چیزیش نمیشه.. بقیه گم شن لطفن-
...یه سری اتفاقا هست که باید مواظب بود نیفتن-

...خوشحالم که داری می رسی به حرفم-
...کم کم از این موضوع ها داره میشه که بحثا درموردشون تکراریه و بی نتیجه... دیگه حرفی نمیزنم راجبش-

Wednesday 25 January 2012

..دلم تنگ

یه وقتایی یهو به خودت می آی, می بینی معتاد شدی... اصن به چی مهم نیستا.. اینکه یهو می فهمی معتاد شدی مهمه.. مهم اینه که اِنقد ...
...معتاد شدی که همه فهمیدن.. همه هی می زننش تو سرت
بعد یه وقتایی, به خاطرِ یه شرایط خاص, یه مدتی - هرچقدم کوتاه -, به اون چیزی که معتادی بهش دسترسی نداری.. اونوقته که وسط
سردردات به این نتیجه می رسی که اونی که  بهش معتادی, دزواقع اینترنت نیست... درواقع یه آدمه... اینترنت فقط یه وسیلست واسه
...ارتباط با اون آدمه

:پی نویس
:) ...هنوز اینترنتِ خونمون وایِرلس نیست

Wednesday 18 January 2012

نصفه..

...روزانه یه مسیریو پیاده می رفتم.. هر روز... ده دقیقه حدودن
...بعضی روزا, می رسیدم سرِ کوچه, یه لحظه مکث می کردم, به جای اینکه برم تو, راهمو ادامه می دادم
...صد قدم جلو تر, می پیچیدم تو سوپر مارکت
'' آقا دوتا تریدنتِ نارنجی بدین ''
...حساب می کردم, می اومدم بیرون.. همون صد قدمو بر می گشتم
تو راه, یکی از بسته هارو باز می کردم یه آدامس از توش بر می داشتم, با دقت کاغذشو باز می کردم, نصفشو گاز میزدم.. دوباره
...کاغذشو با دقت می بستم.. بسته ی آدامسو سر می دادم تو یه جیبم, نصفه َرم تو اونیکی
...دو دقیقه بعد, تو مدرسه, نصفه ی آدامسو با اونیکی بسته, می ذاشتم تو جامیزِ بغل دستیم
:)

Saturday 14 January 2012

Ahaw..

when you love someone you'll sacrifice..
you'd give it everything you got and you won't think twice
you'd risk it all no matter what may come
when you love someone..
-----
uiq.. <3

Thursday 12 January 2012

حسه خوبی ندارم بِت.. پَه

یه حس هست بعضی وقتا تومون, اَ اینا که خیلی قویه.. اَ اینا که داریم تلاشمونو می کنیم که به واقعه تبدیل نشه, ولی ته دلمون  بدمونم نمیآد.. اَ اینا که می خوایم در کمال ادب و احترام, هرچی اَ دهنمون در میاد بگیم به یارو... منتظریم فرصتِ مناسبش پیش بیاد فقط...

رک بگیم --- آقای نه چندان محترم, وقتی دفه ی دوم یا سومته که با یکی حرف می زنی - جنسیتشو نمی خواد اصن در نظر بگیری- جملت نباید با '' از کی تا حالا '' (!) شروع شه....
.. احساس خودشیفتگی کار دستت می ده.. باور کن.. بهش می گن ترور شخصیت.. ما خیلی کردیم اینکارو...بپّا سرت نیاد

پی نویس:
- جملات بالا, با یه لبخند احمقانه بر لب نویسنده نوشته شدن.
.

Monday 9 January 2012

کسی باید مرا به نام بخواند...

 یعنی احساس شنیدنِ یه اسم قدیمی به اندازه ی دیدنِ آدمی که به اون اسم صدات می کرد خوب می تونه باشه.. اصن مهم نیست که بعدش بفهمی اشتباه شنیدی... همین که تو ذهنت بشنویش می تونه خوب باشه.. خیلیاااااا....

پی نویس: تایتل پستِ یه دوسته تو وبلاگش..

Sunday 8 January 2012

دوم

هی این بغل, سمت چپو نگا می کنم.. آدما میان-میرن.. این نمیاد که...

Friday 6 January 2012

پوووووف

می گه چرا داری شروع می کنی دوباره؟ ما هم که اصولن حوصله نداریم جواب خودمونو بدیم. یه پشتِ چشم نازک می کنیم واسش, یه به توچه ی غلیض میگیم. با اینکه می دونیم چی می خواد بگه. راستم می گه در واقع. ما هم می دونیم. اما الان دلمون می خواد دوباره وبلاگ بنویسیم. شروع می کنیم دوباره.

پی نویس:
عادت داریم به خودمون بگیم به تو چه-
پوووووف تیکه کلامه علی ئه.-