Wednesday 18 January 2012

نصفه..

...روزانه یه مسیریو پیاده می رفتم.. هر روز... ده دقیقه حدودن
...بعضی روزا, می رسیدم سرِ کوچه, یه لحظه مکث می کردم, به جای اینکه برم تو, راهمو ادامه می دادم
...صد قدم جلو تر, می پیچیدم تو سوپر مارکت
'' آقا دوتا تریدنتِ نارنجی بدین ''
...حساب می کردم, می اومدم بیرون.. همون صد قدمو بر می گشتم
تو راه, یکی از بسته هارو باز می کردم یه آدامس از توش بر می داشتم, با دقت کاغذشو باز می کردم, نصفشو گاز میزدم.. دوباره
...کاغذشو با دقت می بستم.. بسته ی آدامسو سر می دادم تو یه جیبم, نصفه َرم تو اونیکی
...دو دقیقه بعد, تو مدرسه, نصفه ی آدامسو با اونیکی بسته, می ذاشتم تو جامیزِ بغل دستیم
:)

1 comment: