Thursday 9 February 2012

:)‌ یه سرمه ای از اول

طرف یه لباسِ گشادِ سرمه ای پوشید, خیلی آروم - یجوری که کسی بیدار نشه - رفت یه لیوان چایی درست کرد، برگشت. نصفِ چایی رو خورد، پنجررو باز کرد، نصفه ی بقیشو ریخت بیرون..  من دیدمش. افکارشو که همزمان با برفای زیر
پنجرش آب شد دیدم.. لبخندِ بعدشم دیدم حتی.. حتی دیدم چقد راحت بعدش سرشو تکیه داد به پنجره و چه زود خوابش
...برد
(: ...اوهوم.. دیدم

No comments:

Post a Comment