Monday 16 April 2012

...آدما هی وایمیستن، وایمیستن، وایمیستن، بعد یهو درو وا می کنن میرن

یهو به آزادی خواستم.. خواستم که اون تیکه هایی از نوشته هامو که خط خطی می کنم همیشه، بذارم بمونن... یهو دیدم نمی تونم دهنمو دیگه ببندم، اما چشمو گوشِ مردمو چرا.. دوستِ عزیز، خسته شدم. نمی خوام دیگه مودبانه فحش دادنامو فاکتور بگیرم... می رم یه جای
دیگه.. همین نزدیکیا... همین تب کناری.. والاااا
...دیگه نیستم اینجا

پی نویس:
:| خوردم؟-

No comments:

Post a Comment