Sunday 18 March 2012

..این داستان واقعیست. الان باورم

..داشتم فکر می کردم که دنیای این بالا یه چیزِ دیگست. اسمون و ابر و خورشید فقط.. خیلی مایه بذارم خودمو افکارمم میارم توش..
چند ساعت بعدش دنیام بدون توجه به نگاهِ متعجب و لبخند ملیحِ اطرافیانِ خارج از دایرم، یه بغل بود و یه بوی خوبِ قدیمی که داشت یادم می رفتش.. به علاوه یه عمو که واسه اولین بار تو تاریخم بدون سیبیل دیدمش..
..بعد ترش دنیامون بارونی بود.. اونجا همون جاییه که باورم نشد.. هنوز حتی.. زیادی خوب بود.. هنوز توشم اما.. همینه

...فکر کنین جیبتون سوراخ شده، یه پونصد تومنی افتاده.. یه بسته بادکنک پونصد تومن.. کوچولو گریه کن بابات برات بخره-
مگه تو گریه می کنی بابات برات می خره؟-
..من این دوتارو تو ذهنم هزار بار شنیدم... نگاه یکی از چیزاییه که ادم هیچوقت یادش نمی ره

:) :D ..من نمیرم

1 comment: